loading...
خلوتگاه
لایو بازدید : 5 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)
سلام

امروز ساعت 8:30 کلاس داشتم ساعت یـه ربع مونده به 8 از خواب بیدار شدمنیشخند الی هم اس و زنگ زده بود گوشی من که همیشه خـدا سایلنته متوجه نشدم بودم اما تند تند حاضر شدم رفتم ساعت 9 رسیده بودم کلاساوه نیشخند

سر صبحی هم هیچی نخورده بودم اصن ضعف کرده بودما سـر کلاس نگران

تا ساعت 12 گرافیک کامپیوتر داشتیم

بعدش معادلات دیفرانسیل ووووووووووواااااااایییییییییی متنفرم از این درس هیچی ازش متوجه نمیشم استاده هم هی میگه کجاش رو متوجه نشدید بچه ها میگن همه جاش نیشخندمیخنده دوباره توضیح میده،خولاصه گفت بخاطر اینکه بهتر متوجه بشید هفته ی بعد یـه ساعت اضافه میمونیدکلافهسبزنیشخند

اهان این یادم رفته بود صبحی که داشتم میرفتم یکی از بچه رو دیدم درست از جلو من رد شد منم دید اصن به روی خودش نیاورد که منو میشناسه منم گفتم به درکخنثی ظهری هم که داشتیم برمیگشتیم با هم سوار اتوبوس شدیم بازم انگار نه انگار که منو میشناسهخنثی اصن نسبت بهش احساس خوبی ندارم خیلی پـرروه خنثی

بعد رفتم بازار بابا ریش تراشش رو داده بودن درست کنه رفتم اونو گرفتم(ژیـنـا کارگرنیشخند

+شاید چند روزی نباشم عینک

+فردا که تا 7 عصر کلاس دارمگریه

+پنج شنبه هم که عیده از الان بهتون تبریک میگم عیدتون مبارک

+جمعه هم که اگه خدا بخواد جزوه هام رو پاک نویس کنم و یکمی درس بخونم نیشخند

+دختری رو هم ملاقات نکردم خانوم سرما خورده،اصن این دیدار ما طلسم شده انگاری قهر

+فعلا همین


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 84
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 41
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 100
  • بازدید سال : 129
  • بازدید کلی : 1,368